90.6.23
امروز یه حالی داشتم که خودم هم نمیدونم چیه ؟ شاید استرس رفتن تنهایی با شماست یا دوری از بابایی جون آخه دوست ندارم بدون اون بریم و کاشکی اونم میومد ؛ صبح رفتیم هفت حوض تا یه خرید جزیی کنیم تو راه پله شما حاج خانم نادی رو دیدی و کلی براش ادا و اصول در آوردی اونم شما رو خیلی دوست داره همش به من میگه چرا نمیاریش پیش ما ، آخه بنده خدا تازه عمل قلب کرده و من نمیخوام زیاد مزاحمش بشم بهر حال امروز خیلی گرم بود آخه بد موقع رفتیم بیرون سر ظهر معلومه که هوا گرمه . بعداز ناهار شما رفتی برای لالا و من فرصتی پیداکردم برم تو نت ولی یکساعت نشده دیدم با اون قیافه خوابالو اومدی و انتظا...
نویسنده :
مامان متین
0:42